...چشم هایش
...بهانه ای برای نفس کشیدن
امروز هم به سر آمد و باز نیامدی! چه بی خیال از کنار خیال هایم گذشتی و... چه بی وفا از اینهمه وفا؛ دل بریدی...! مرا که شاهزاده هزارویک شبت بودم، ساده از قصه ی رویاهایت بیرون زدی و سایه نشن غصه هایم کردی! چاره ای کن برای تسلی پریشانی هایم که لحظه ها از درد حسرت، ساعت ها شده اند! بهانه نگیر که تمام بهانه ها را پی بهانه روانه کرده ام... اگر خواستی از احوال من با خبر شوی، رد پای اشکی؛ مرگ احساسی؛ یا جنون دیوانه ای را دنبال کن... به راستی هنوز هم، تنها دلیل دلتنگی هایم هستی!
نظرات شما عزیزان:
حمـاقـت یـعنـی مـن کـه اینقــدر میــروم تـا تـو دلتنـگ ِ مـن شـوی !
خـبری از دل تنـگـی تـو نمـی شود!
برمیگردم چـون دلـتنـگـت مــی شــوم...
Power By:
LoxBlog.Com |