...چشم هایش
...بهانه ای برای نفس کشیدن
دلم گرفته از اینهمه ناباوری... مگر در خلوت دلم جز صدای "تو" ترنمی دیگر هم شنیده می شود که اینگونه از تشویش پژواک ها در گوش جانت آزرده خاطر بودی؟! دراین داستان که نامش را "عشق" می گذاشتی، تراژدی رفتن تو، و ماندن من، برای چندمین بار... باید تکرار شود؟! تا باور کنی که ماندگار ترینم...!؟ کدام سخن تو را چنین پریشان کرده که حتی سایه ی خاطرات هم، خیالت را رصد نمی کند؟! بدون تو و نگاهت، بدون تو و بودنت، مرهمی برای این دل نا شکیبا پیدا نخواهد شد...
نظرات شما عزیزان:
سلام گلم وب توهم قشنگه ممنون سر زده بودی اگه دوست داشتی وبمو با نام سلطان تنهایی لینک کن
پاسخ:مرسی! بله شما هم لینک شدی...
Power By:
LoxBlog.Com |